تاتار اكنون سه ساله است. او فرزند يوروش و سونا دو تن از شناخته شده ترين فعالين ملي آذربايجان است. كابوس نه ماه ي وي به تازگي تمام شده . تاتار نه ماه تمام به دليل دستگيري پدر دور از او بوده است و اكنون دوباره در آغوش وي جاي گرفته است.
سونا مادر تاتار هم، 4 ماه به اجبار او را تنها گذاشته است و در نهايت پينار خاله مهربان وي......
خاطرات كودكي تاتار هم اين گونه است زندان، اطلاعات ، آذربايجان و آزادييوروش از روز دستگيري مي گفت. اين كه ماموران اداره اطلاعات او را در حالي كه تاتار را در آغوش گرفته بود به زير مشت و لگد خود مي گيرند. اين كه خود را سپر تاتار قرار داده بود تا او از اين ضربات آسيبي نبيند و از گريه هاي بي امان تاتار و ضربان هاي شديد قلب كوچكش
و آخرين نگاه
نگا تاتار به پدر زماني كه ماموران اداره اطلاعات در حال بردنش بودند؛ يوروش آن نگاه را فهميد و درك كرد و به گفته خودش همان نگاه آخري او را 9 ماه تمام در اداره اطلاعات مقاوم نگاه داشت و همان نگاه بود كه در زير شكنجه هاي وحشيانه اطلاعات در ذهنش نقش بست بود
همان نگاه
نگاهي توام با عشق، نفرت ، دلتنگي و اين كه فهميد چرا پدر را بردند....
يوروش از جمع خانودگي اش در اداره اطلاعات مي گفت از سونا از پينار و از اين كه ماموران مي خواستند كه تاتار اين كودك سه ساله را نيز به جمع خانواده اضافه كنند. اين كه دادستان تبريز حكم به دستگيري وي داده بود حتما به جرم فرزند يوروش و سونا بودن.
آخر ماموران دربدر به دنبال آن بودند كه به هر طريقي و به هر قيمتي يوروش را بشكنند حتي به قيمت آوردن تاتار به سلول هاي تنگ و تاريك اطلاعات.
آنها مي خواستند تا تاتار را هم وارد مهماني "تانريلار سرگيسي" سازند.
يوروش از لحظه اول ديدار تاتار پس از نه ماه مي گفت كه تاتار وي را نشناخت و جالب اين كه يوروش هم فرزندش را نشناخته بود. يوروش مي گفت مي خواهد تا فرزندش را به جاي نفرت با عشق آشنا كند؛ عشق به وطن و آزادي.
كودكي سهم تاتار از زندگي است؛ اما آنها حتي به كودكي وي نيز رحم نمي كنند. او نيز مانند پدر و مادر مبارزش اسير و دربند است. او فرزند يوروش و سوناست، فرزند آذربايجان..
سونا مادر تاتار هم، 4 ماه به اجبار او را تنها گذاشته است و در نهايت پينار خاله مهربان وي......
خاطرات كودكي تاتار هم اين گونه است زندان، اطلاعات ، آذربايجان و آزادييوروش از روز دستگيري مي گفت. اين كه ماموران اداره اطلاعات او را در حالي كه تاتار را در آغوش گرفته بود به زير مشت و لگد خود مي گيرند. اين كه خود را سپر تاتار قرار داده بود تا او از اين ضربات آسيبي نبيند و از گريه هاي بي امان تاتار و ضربان هاي شديد قلب كوچكش
و آخرين نگاه
نگا تاتار به پدر زماني كه ماموران اداره اطلاعات در حال بردنش بودند؛ يوروش آن نگاه را فهميد و درك كرد و به گفته خودش همان نگاه آخري او را 9 ماه تمام در اداره اطلاعات مقاوم نگاه داشت و همان نگاه بود كه در زير شكنجه هاي وحشيانه اطلاعات در ذهنش نقش بست بود
همان نگاه
نگاهي توام با عشق، نفرت ، دلتنگي و اين كه فهميد چرا پدر را بردند....
يوروش از جمع خانودگي اش در اداره اطلاعات مي گفت از سونا از پينار و از اين كه ماموران مي خواستند كه تاتار اين كودك سه ساله را نيز به جمع خانواده اضافه كنند. اين كه دادستان تبريز حكم به دستگيري وي داده بود حتما به جرم فرزند يوروش و سونا بودن.
آخر ماموران دربدر به دنبال آن بودند كه به هر طريقي و به هر قيمتي يوروش را بشكنند حتي به قيمت آوردن تاتار به سلول هاي تنگ و تاريك اطلاعات.
آنها مي خواستند تا تاتار را هم وارد مهماني "تانريلار سرگيسي" سازند.
يوروش از لحظه اول ديدار تاتار پس از نه ماه مي گفت كه تاتار وي را نشناخت و جالب اين كه يوروش هم فرزندش را نشناخته بود. يوروش مي گفت مي خواهد تا فرزندش را به جاي نفرت با عشق آشنا كند؛ عشق به وطن و آزادي.
كودكي سهم تاتار از زندگي است؛ اما آنها حتي به كودكي وي نيز رحم نمي كنند. او نيز مانند پدر و مادر مبارزش اسير و دربند است. او فرزند يوروش و سوناست، فرزند آذربايجان..
Hiç yorum yok:
Yorum Gönder